یک قدم تا . . .
ان تبدوا الصدقات فنعما هی وان تخفو ها وتؤتوها الفقراء فهو خیر لکم ویکفر عنکم سیئاتکم و الله بما تعملون خبیر 271 بقره
اگر صدقه را آشکارا پرداخت کنید کاری نیکو است ، و اگر آن ها را پنهان دارید و به تهیدستان دهید برای شما بهتر است ، و خدا [ به این سبب ] بخشی از گناهانتان را محو می کند ؛ و خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است .
7سال بیش تر نداشت ، خیلی دوست داشت که کارخوب انجام دهد ؛ امروز در مدرسه یاد گرفته بود که اگر خواستید کار خوبی انجام دهید ؛ سعی کنید که کسی شما را نبیند ، چون جایزه ای که خدا به شما می دهد ، از کار شما خیلی بزرگ تر خواهد بود و خداوند خیلی خوشحال می شود . با خود فکر می کرد که چه کاری از دست او بر می آید که خدا را خوشحال کند و جایزه ی بزرگ را از او بگیرد ، در همین افکار فرو رفته بود و با سنگی که جلوی پایش بود بازی می کرد و جلو می رفت ، دست در جیبش برد ؛ 100 تومان برای برگشت به خانه داشت ، با خودگفت : چه خوب است از همین 100 تومان شروع کنم و آن را صدقه بدهم ، وقتی صندوق صدقات را دید خیلی خوشحال شد و گفت : اشکالی ندارد امروز پیاده می روم . صندوقی که در خیابان بود ، اطرافش خیلی شلوغ بود ، به چند کوچه آن طرف تر رفت ، دو نفر در کوچه بودند ، آن قدر منتظر شد تا کوچه خلوت شد ، سریع خود را به صندوق رساند و 100 تومانی را در صندوق انداخت « مدام در این فکر بود که باید پنهانی کار خوب انجام دهد » خوشحال بود چون کسی او را ندیده بود و با پای پیاده به خانه برگشت ، سلام کرد ، پدر و مادرش تصمیم گرفته بودند که برای تولد امام رضا ( علیه السلام) به مشهد بروند رو به علی گفتند : چرا این قدر دیر آمدی ؟ برو وسیله هایت را جمع کن ، مگر آرزو نداشتی که به زیارت آقا برویم ، عصر حرکت می کنیم ، علی از خوشحالی نمی دانست چه جوابی بدهد ؛ فقط بلند بلند می گفت : خداجون جایزه ات خیلی بزرگه خیلی …
قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿٥٣﴾زمر
بگو : ای بندگان من که [ با ارتکاب گناه] بر خود زیاده روی کردید ! از رحمت خدا نومید نشوید ، یقیناً خدا گناهان را می آمرزد ؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است .
با خود می اندیشید ؛ به کارهایی که در گذشته انجام داده بود فکر می کرد ، خیلی وقت بود که از معبودش فاصله گرفته بود ، نه تنها از معبودش ، بلکه از همه اطرافیان هم دور شده بود وناامیدی سراسر وجود او را فراگرفته بود ؛ به کارهای خود نگاهی انداخت ، هر کاری را انجام می داد ، هر حرفی را می زد ، هر جایی قدم می گذاشت ، هر چیزی را می دید ، بدون این که فکر کند آیا خدا راضی هست یا نه ؟ آیا به درد او می خورد یا نه ؟ او در حال غرق شدن در مرداب دنیا بود ؛ در افکار خود غوطه ور بود ، آیا می شود با این چشم ها دوباره زیبایهای خدا را دید ؟ آیا می توان با این پاها دوباره به نماز ایستاد ؟ و با این دست های آلوده دوباره قرآن به دست گرفت و پاک شد ؟ با خود می گفت : هیچ پلی در پشت سر ندارم که بخواهم برگردم با چه رویی برگردم با این همه گناهی که انجام داده ام ، چگونه تو را صدا بزنم ؟ چگونه اشک بریزم با چشمانی که گناه انجام داده ام ؟ این بدن به دست من امانت بود باید از او خوب نگه داری می کردم اما امانت دار خوبی نبودم . دیگر به هیچ دردی نمی خورم حتی اشک هم ندارم که به درگاه تو بریزم !! ای کاش می شد که برگردم ، همه حرف هایش را در دفتری نوشت ، همین طور که دفتر را ورق می زد ، چشمش به نوشته ای افتاد « از رحمت خدا نا امید نشوید ، یقیناً خدا همه گناهان را می آمرزد » با دیدن این نوشته جان تازه ای پیدا کرد ، مرواردیدی از گوشه چشمش بر روی دفتر افتاد ؛ با اشک چشمش در کنار آن نوشته نوشت ، خدا باز هم مرا شرمنده کردی ، ای کاش قدر این مهربانیت را می دانستم …
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا. . .
﴿٧﴾اسراء
اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید و اگر بدی کنید به خود بدی کرده اید .
خدای من ، ای معبود من ، ای معشوق من ، ای معشوقی که بیش تر از عاشقت منتظر دیدن او هستی . من می گویم عاشق تو هستم ، در صورتی که تو عاشق تر هستی ، چه شبهایی که منتظر من هستی تا با تو حرف بزنم ولی من توجهی نمی کنم و فقط حرف عاشق بودن راا می زنم آیا عاشق خوابش می برد ؟!!
همیشه می گویند : عاشق باید برای رسیدن به معشوق تلاش کند ، اما در رابطه ی من و تو، تو عاشق تری ، همه چیز را برای نزدیک شدنم به خودت برایم آماده می کنی ، اما من نالایق آن ها را پس می زنم ، این جهان را برایم آفریدی ، قدرت اختیار و انتخاب دادی ، چراغ هدایت را به دستم دادی ، اما هرجا که دلم بخواهد از آن استفاده می کنم ، هر جا که خوب بروم ، می گوییم تلاش خودم بوده و سر تو منت می گذارم . هر جایی که بد بیاورم همه را مقصر می دانم غیر از خودم و از تو طلبکارم ، می دانم تو نیازی به کارهای من نداری ، و سود زیانی به تو نمی رسد ، اگر یک قدم جلو بروم به نفع خودم است چون به تو نزدیک می شوم ، و هر جایی که عقب بروم به خاطر بلندپروازیهایم است ، آن جایی که چراغ را خاموش کردم و کنار گذاشتم و بر خود متکی شدم .
خدایا، می دانم بنده ی نالایقی هستم ، اما می خواهم جبران کنم و با چراغهای هدایت تو جلو بروم پس کمکم کن و تنهایم مگذار که بدون تو هیچ و پوچم .
الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿٢٦٨﴾بقره
شیطان ، شما را [ به هنگام انفاق مال با ارزش ] از تهیدستی و فقر می ترساند ، و شما را به کار زشت [ چون بخل و خودداری از زکات و صدقات ] امر می کند ، و خدا شما را از سوی خود وعده آمرزش و فزونی رزق می دهد ؛ و خدا بسیار عطا می کننده و دانا است .
جلوی در بیمارستان ایستاده بود ؛ سالها بود که که مستأجر بود ، صدایی در گوشش می پیچید که خانواده ات را به یاد بیاور چرا به فکر آن ها نیستی ؟ که چقدر عذاب کشیدند ، چه سختیها یی را متحمل شده اند ، از لباس ، غذای خوب ، تفریح و …تا بتواند پول پس انداز کنند برای خرید خانه. یاد چهره ی زنش افتاد که هر ماه دلهره این را داشت که زنگ خانه به صدا در بیاید و صاحب خانه برای گرفتن اجاره بیاید ، یا چهره معصوم پسرش افتاد که ازبازی کردن در شهربازی که آرزوی همیشگی اش بود گذشته بود ، از خرید اسباب بازی های شیک و زیبا صرف نظر کرده بود ، تا بتواند در حیاط خانه ی خودشان بازی کند و حالا بهترین دوست او با مرگ دست و پنجه نرم می کرد و کسی نبود که پول عمل او را بدهد و دخترش که منتظر برگشت پدر به خانه بود . کدام یک را باید انتخاب کند ؟ ! شرمندگی جلوی خانواده اش ؟ خرید خانه ای که سالها منتظر آن بود برای شاد کردن زن و فرزنندش ؟ تمام شدن همه سختیها و مشکلات ؟ یا شاد کردن دل دخترکی که منتظر در آغوش گرفتن پدر بود ؟ او غیر از این ها یک انتخاب دیگر هم داشت ، معامله با خدا ؟ ! تصمیمش را گرفت ، وارد بیمارستان شد ، [ این جا بود که شیطان از دل ناله ای کشید و باز شکست خورد ] پول را پرداخت کرد و برگشت ، فقط دعا می کرد که خدایا کمکم کن که از خرید خانه از من سؤال نکنند .
صدای زنگ موبایلش رشته ی افکارش را پاره کرد ، می دانست که از خانه زنگ می زنند و می خواهند بدانند که خانه خریده ا م یا نه ؟ مانده بود که جواب بدهد یا نه ؟ ! بالاخره با توکل بر خدا جواب داد ، این صدای پسرش بود که پشت سرهم تکرار می کرد برنده شدم ، برنده شدم ، بابا زود بیا … بابا دیگه خونه نخر بابا …
دیگر چیزی نمی شنید ، فقط این صدا بود که خداوند بسیار عطا کننده و روزی دهنده است. او مقابل وسوسه های شیطان ایستاد و خدا هم به خوبی جواب او را داد .
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ﴿١٥٣﴾بقره.
ای اهل ایمان از صبر و نماز [ برای حل مشکلات خود و پاک ماندن از آلودگی ها و رسیدن به رحمت حق ] کمک بخواهید زیرا خدا با صابران است .
دیگر هیچ چیز برایم لذت نداشت و یا اگر هم از چیزی لذت می بردم تکراری بود ، کلاس موسیقی می رفتم ، کلاسی که آن قدر به آن علاقه داشتم ، که هرجای دنیا که بودم باید خودم را به آن می رساندم ، اما حالا برایم تکراری و خسته کننده شده بود ، مهمانی هایی که با دوستانم می رفتم حالم را بهم می زد . از اول هیچ هدفی در زندگی نداشتم و هر روز را بی هدف به شب می رساندم ؛ امروز هم بی هدف از کوچه ها می گذشتم ، با خود فکر می کردم که چه می شود من هم از یک چیزی لذت ببرم که از آن خسته نشوم ؛ تصمیم گرفتم چشمانم را ببندم و راه بروم و در هر خانه ای که رسیدم باز کنم ، [ غافل از این که این چشم مال دیدن است نه بسته شدن، مال دیدن حقایق ] به راه افتادم ، چند قدمی جلو رفتم زود خسته شدم ، طاقت نداشتم دلم می خواست چشمانم را باز کنم [ ای کاش صبرمان در زندگی زیاد بود و کم طاقت نبودیم ] احساس کردم یک جا میخکوب شده ام ، چشمانم را باز کردم ، ولی !! چقدر زیبا ! چه نمای شگفت انگیزی !! دری شیشه ای با نقاشی مینیاتوری روی آن که زیباییش را چند برابر کرده بود و هر کسی را جذب خود می کرد و مهم تر از این وسوسه ی این که خانه ای با این در زیبا ، داخلش چقدر زیبا است ؟ ! در کنار این خانه ، خانه ای با در چوبی بود من از این درها خوشم نمی آمد ، همیشه چیزهایی که ظاهر زیبا داشتند را دوست داشتم « ای کاش این همه ظاهر بین نبودیم » بدون توجه به چیزی وارد خانه شدم ، همه جا را چراغانی کرده بودند ، در هر گوشه ی حیاط تخت هایی که روی آن ها قالی هایی از ابریشم پهن شده بود وجود داشت ، انواع خوراکی ها و نوشیدنی ها ، که هر کسی را مجذوب می کرد ، مثل این که برای مراسمی همه جا را آماده کرده بودند ، آدم های زیادی آن جا بودند که با دیدن من همه به سمتم آمدند ، خیلی تحویلم گرفتند ، لباس های شیک و گران قیمتی برایم آوردند که بپوشم ، من هم از خدا خواسته با ذوق زیادی آن ها را پوشیدم و روی یکی از تخت ها نشستم . از یکی از آن ها سؤال کردم این مراسم برای چیست؟ جواب داد . به خاطر وجود شماست … یعنی من این قدر مهم هستم ؟! خیلی خوشحال بودم با خود گفتم ، خوب شد نمردم و یک مهمانی هم به خاطر من برگزار شد . چون هرجا می رفتم آدم های دیگری پول و ثروت شان را به رخ من می کشیدند ، حالا می توانستم خودی به آن ها نشان بدهم . بقیه مهمان ها یکی یکی وارد شدند ، دخترهای زیبارو با آرایش های متفاوت و … یکدفعه چشمانم به جایی خیره شد ؛ بعد از ورود خانم ها ، این پسرها بودند که وارد می شدند ، داشتم شاخ در می آوردم من تا حالا مهمانی که پسر در آن باشد نرفته بودم ، این اولین مهمانی بود که من در آن حضور داشتم ، یک چیزی در گوشم نجوا می کرد که یک بار که هزار بار نمی شود ، مگر آن ها به تو چه کار دارند ، تازه این مهمانی به خاطر تو برگزار می شود مگر همیشه دنبال این فرصت نبودی ، می توانی با این مراسم روی همه دوستانت را کم کنی و به هر چه می خواهی برسی . چقدر دنبال یک لذت تمام نشدنی بودی حالا که به دست آورده ای می خواهی به این راحتی رهایش کنی ؛ همه چیز برای رسیدن به آرزوهایت آماده است ، پول ، مقام ، شهرت و … مگر همین ها را نمی خواستی .
آیا من این قدر پست و حقیر هستم که با این گناه به چیزهایی که می خواهم برسم ، درست است که خطاهای زیادی را انجام داده ام اما چیزی هم به دست نیاورده ام ، این بار هم نمی خواهم ، باید سریع از آن جا خارج می شدم ، بعد به دنبال من آمدند و می خواستند که مانع رفتن من بشوند ، چقدر چهره های زشت ووحشتناکی داشتند ، این ها همان دختران زیبا رو بودند ؟! وای خدای من نجاتم بده … به سرعت از خانه خارج شدم و در را بستم .
یک نفس عمیق کشیدم ، احساس سبکی کردم دوبال درآورده بودم و می خواستم پرواز کنم، چقدر لذت بخش بود ، حسی که تا حالا تجربه نکرده بودم و این لذت ، تمام شدنی نبود ، صدایی در گوشم طنین انداز شد ، اگر در مقابل گناهی صبر پیشه کنی و آن را انجام ندهی خدا یار تو خواهد بود .
من همیشه به دنبال یک لذت واقعی و جاودانه بودم و حالا آن را یافته ام و آن دوری از گناه بود.
خدایا تو در کنار من بودی ولی من نمی فهمیدم
ممنون به خاطر محافظت از من